استراتژی برند

استراتژی یکی از مشکلات اساسی کسب و کارها، مخصوصا بیزنس های نوپا است. ما در این مقاله می خواهیم به استراتژی برندها و برندهای شخصی بپردازیم.
در مشکلات برند ها به چند مشکل اشاره کردیم و در این مقاله میخواهیم فقط به مشکل استراتژی بپردازیم.
استراتژی چیست؟
استراتژی از یک کلمه جنگی می آید و معنی آن در جنگ به این صورت است که آرایش نیروهای شما باید بصورتی باشد که در مقابل دشمن در حالت برتری باشید.
و حالا این مفهوم وارد دنیای کسب و کار شده است و همان معنی را دارد یعنی آرایش و مدل کسب و کار شما باید بصورتی باشد که وقتی سرو کله یک رقیب قوی پیدا میشود بتوانید با او بجنگید یا او را شکست دهید.
تجارت جنگ است پس بیاد داشته باشید، استراتژی درست شما بسیار میتواند کارساز باشد و استرتژی اشتباه شما را کم کم نابود خواهد کرد.
هر کسب و کاری که میخواهد برندسازی کند حال چه شخصی باشد و چه شرکتی باید استراتژی مخصوص به برند خود را از ابتدا مشخص کند و طبق همان موضوع رو به جلو حرکت کند.
سوالات استراتژیک
در کل بطور ساده استراتژی سه سوال از شما میپرسد که ممکن است این سوالها را شما هزاران بار شنیده اید و شاید
هم از خود پرسیده اید ولی میخواهیم از جنبه دیگری به این سوالها فکر کنیم
1.شما الان کجا هستید؟
2.میخواهید به کجا برسید؟
3.چگونه میخواهید برسید؟
شاید سوال 1 و 2 خیلی ساده باشد، مثلا من الان تخصص خاصی ندارم و چیزی بلد نیستم و در 5 سال آینده میخواهم یک مدیر حرفه ای شوم….
تا اینجا مشکلی ندارد سوال 1 و 2 جواب داده شد ولی…………
استراتژی برند و ساختار
من همیشه در هنگام مشاوره هایم به افراد میگویم که سعی کنید استراتژی را با ساختار هماهنگ کنید مثالی از رستوران زنجیره ای مک دونالد میزنم تا این مفهوم برای همه روشن شود.
استرتژی کلی مک دونالد این است که غذاها را سریع و ارزان به مشتریانش بدهد و نباید کسی معطل شود و به همین دلیل ساختار خود را بصورتی تنظیم کرده که این اتفاق بیفتد و هرچیزی در مجموعه مک دونالد وارد می شود باید همین خاصیت را داشته باشد.
یعنی اینکه مک دونالد باید دستگاههای همبرگرزنی سریع داشته باشد و کارمندانی که سریع و با نشاط باشند تا این اتفاق صورت بگیرد.
و کل توجه مک دونالد به این گروه مشتریان معطوف است یعنی مشتریانی که عجله دارند و غذای سریع و ارزان میخواهند. پس ساختار متناسب با استراتژی برند چیده میشود و طبق آن به پیش می رود.
پس پاسخ به سوال سوم اینگونه است که شما باید ساختار خود را برای مدیر شدن درست کنید و خود را آماده کنید تا یک مدیر حرفه ای شوید در طی 5 سال آینده حالا به هر طریقی با دانشگاه رفتن یا کلاس ها و کتاب های مدیریتی ، کار کردن بعنوان کارآموز درکنار یک مدیر عالی رتبه و…. این هدف را به نتیجه برسانید.
این یک نمونه خیلی کوچک از اهداف استراتژیک بود که خواستم ساده برای همه جا بیفتد و مطمئنا بسیاری از موارد به این سادگی نیست و به فکر بیشتر و برنامه ریزی حرفه ای تر نیاز دارد.
بر گردیم سر مثال مقاله قبل
کسب و کار یکی از دوستان که اصلا استراتژی نداشت و به این دلیل نمیتوانست رقابت کند و نبود استرتژی آفت بسیاری از کسب و کارهای در ابتدای مسیر است.
وقتی از این دوستم پرسیدم که استراتژی شما برای مقابله با ورود رقبا چیست؟
اینگونه جواب داد: خب همه که از اون نمیخرن
با خودم گفتم: واااااای این جواب افتضاحه
نداشتن استراتژی باعث شده بود یک ساختار مسخره و اشتباه را بوجود بیاورد و وقتی میپرسیدم استراتژی کلی برند شما چیست؟
از موارد انگیزشی و دفتر آرزوهای خود صحبت میکرد و من هم با تعجب بسیار به او نگاه میکردم.
این اصلا استراتژی نیست!!
و به همین دلیل ساختار اشتباهی که چیده بود او را به ورشکستگی رسانده بود.
پس ما باید چه کنیم؟
باید ابتدا سه سوالی که پرسیدم را برای خود بنویسیم و فکر کنیم چگونه باید به این سوالات جواب دهیم و حتی اگر چندین روز هم وقت ما را بگیرد مشکلی ندارد و ما باید در نظر داشته جواب صحیح به این سوالات می تواند یک عمر ما را آسوده کند.
جواب این سه سوال را که پیدا کردید:
کجا هستم؟
به کجا می خواهم برسم؟
چگونه می خواهم به مقصد مورد نظر برسم؟
شاید ابتدا فکر کنید که این سوالات خیلی ساده است اما از استراتژیست های بزرگ دنیا اگر این را بپرسید مطمئنا به شما میگویند باید روزها یا ماه ها به این سوالات فکر کنید تا جواب مناسبی برای آن بیابید.
مثلا در مثال قبل اگر شما می خواهید تبدیل به یک مدیر حرفه ای شوید که شرکت های زیادی به شما مراجعه کنند و برند شخصی شما در این زمینه بسیار قوی باشد که دستمزد مدیریت شما هم بالا برود، پس ابتدا نیاز دارید که یک الگو برای خود در نظر بگیرید.
حتی زندگینامه و اطلاعات کامل این الگو را بدانید.
دقیقا مسیر را با برنامه درست برای خود ترسیم کنید.
بدانید که چه مدت زمان می خواهد تا به هدف مورد نظر برسید.
در مسیر حرکت کنید و دچار سندرم این شاخه به آن شاخه پریدن نشوید.
در طی زمان مطالب جدید در رشته مورد نظر خود یاد بگیرید و تجربه کار را از افراد با تجربه به دست آورید و مدتی را زیر دست مدیران حرفه ای که آنها را ستایش میکنید کار کنید.
هدف آینده خود را در نظر داشته باشید و برای حرفه ای شدن، ده هزار ساعت یادگیری و آموزش را در دستور کار خود قرار دهید و از زمانی که استارت میزنید درواقع ده هزار ساعت شما شروع میشود. اگر شما بتوانید سالی هزار ساعت آموزش و یادگیری مطالب جدید مدیریتی داشته باشید بعد از ده سال به ده هزار ساعت میرسید.
نکته مهم: مواردی که در بالا گفته شده برای شرکت ها هم کارساز است و فقط مربوط به برندهای شخصی نیست شما میتوانید همین موضوع را به شرکت خودتان تعمیم دهید.
به شما تبریک میگویم شما تبدیل به یک مدیر حرفه ای شده اید و تکلیف تان با خودتان، کار و زندگی مشخص است و همین مسیر را ادامه دهید.
استراتژی برای برندهای شخصی و شرکتی چیزی خارج از این موارد نیست. شما در استراتژی برند مجموعه یا شرکت خودتان هم می توانید الگو در نظر بگیرید. مسیر را ترسیم کنید و برای رسیدن به هدف استراتژیک برند خود تلاش کنید. با برنامه ریزی دقیق و بلند مدت به مواردی که میخواهید دست پیدا کنید.
برند باشید
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.